English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (268 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rush U حمله کردن هجوم با عجله
rushed U حمله کردن هجوم با عجله
rushing U حمله کردن هجوم با عجله
assault U مرحله هجوم درعملیات اب خاکی هجوم کردن
assaulted U مرحله هجوم درعملیات اب خاکی هجوم کردن
assaults U مرحله هجوم درعملیات اب خاکی هجوم کردن
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
boat lanes U خط سریال هجوم قایقها درعملیات اب خاکی ستون قایقهای هجوم کننده
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
there is a rush for the papers U مردم را برای خرید روزنامه هجوم میکنند
Why all this rush ? U عجله ات برای چیست ؟
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
make room for someone or something <idiom> U برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
to call somebody to [for] something U از کسی برای چیزی درخواست کردن
to negotiate for something U گفتگو و معامله کردن برای چیزی
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to save for something U پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
sexualize U جنس برای چیزی تعیین کردن
to save up for something U برای چیزی صرفه جویی کردن
to atone for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
impetrate U برای چیزی لابه واستغاثه کردن
spoon-feed <idiom> U ساده کردن چیزی برای کسی
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to refuse somebody admittance to something U پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
represented U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
represents U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represent U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to open something to [the] traffic U چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
pay through the nose <idiom> U برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to seek a remedy for something U چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to always find something to gripe about U همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutations U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
invading U هجوم کردن
invaded U هجوم کردن
infests U هجوم کردن در
invade U هجوم کردن
infesting U هجوم کردن در
infest U هجوم کردن در
invades U هجوم کردن
infested U هجوم کردن در
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
wetting U مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
thronged U هجوم ازدحام کردن
thronging U هجوم ازدحام کردن
throngs U هجوم ازدحام کردن
throng U هجوم ازدحام کردن
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to make haste U عجله کردن
busking U عجله کردن
step on the gas <idiom> U عجله کردن
busk U عجله کردن
festinate U عجله کردن
hurrying U عجله کردن
hotfoot U عجله کردن
step on it <idiom> U عجله کردن
get a move on <idiom> U عجله کردن
to make a hurry U عجله کردن
hurry U عجله کردن
hurries U عجله کردن
haste U عجله کردن
get cracking <idiom> U عجله کردن
get one's rear in gear <idiom> U عجله کردن
busked U عجله کردن
hie U عجله کردن
busks U عجله کردن
hying U عجله کردن
cash in <idiom> U تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to shake a leg <idiom> U عجله کردن [اصطلاح روزمره]
get a wiggle on <idiom> U عجله کردن با شتاب رفتن
to skive off early [British English] U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
spot checks U سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check U سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
to decamp U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
make a push U کوشش کردن عجله کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to grieve over anything U برای چیزی
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
inclinable to something U مساعد برای چیزی
look to <idiom> U آمادگی برای چیزی
request U تقاضا برای چیزی
requested U تقاضا برای چیزی
requesting U تقاضا برای چیزی
requests U تقاضا برای چیزی
to grumble at any thing U برای چیزی غرغرکردن
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
demands U تقاضا برای انجام چیزی
in defence of somebody [something] U برای دفاع از کسی [چیزی]
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
security blanket <idiom> U استفاده از چیزی برای راحتی
to give reasons for a thing U دلیل برای چیزی اوردن
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
steeper U فرف برای خیساندن چیزی
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
ask U برای چیزی بی تاب شدن
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
asks U برای چیزی بی تاب شدن
asking U برای چیزی بی تاب شدن
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
asked U برای چیزی بی تاب شدن
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
to try something on U چیزی را برای امتحان پوشیدن
application [for something] U درخواست نامه [برای چیزی]
catch at U برای گرفتن چیزی کوشیدن
to look at the black side [about something] U بدبین بودن [برای چیزی]
take for <idiom> U اشتباه شخصی برای چیزی
approval U توافق برای استفاده از چیزی
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
lanyards U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
To set a limit to everything. U برای هر چیزی حدی قائل شدن
demands U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
lanyard U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
demand U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigning U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consign U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to store up something U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
demanded U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigns U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to make a study of something U برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
anthropomorphism U تصور شخصیت انسانی برای چیزی
to graps at anything U برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
measure U عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
wringer U ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
applying U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To lick ones lips . U شکم خود را برای چیزی صابون زدن
to be the obvious thing [for somebody or something] U آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
applies U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
Do you have nothing to declare? U آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
cash on the barrelhead <idiom> U پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
to commandeer something U چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
make something out <idiom> U ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
bring up <idiom> U معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
apply U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
Would you like something to drink? <idiom> U آیا چیزی برای نوشیدن می خواهید؟ [غذا و آشپزخانه]
amulet U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
not to have a prayer of achieving something U کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
to not give a smeg about something [British E] U برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to not give a shit about something U برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
amulets U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
offense U هجوم
offenses U هجوم
assault U هجوم
inbreak U هجوم
invasions U هجوم
invasion U هجوم
assaults U هجوم
offence U هجوم
infestaion U هجوم
infestation U هجوم
assaulted U هجوم
balances U برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balance U برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com